-
- استكشف
-
آسمان بار امانت نتوانست کشید شانه خم کرد وجودش لرزید من دردانه بد مست تعهد کردم که به پایم عهدم با همه جان و تنم با همه سلولهای بدنم اما اکنون زندانی سلول تنم و سمند تدبیر در دل گیتی تاخت و شگفتا که دو گندم دو جهان فاصله ساخت