-
- استكشف
-
پایان هر چرخه ، شروع چرخهای جدید است.
التحديثات الأخيرة
-
مرا به یاد میآوری؟ یا من هم مانند خاطراتی که با یکدیگر داشتیم فراموش کردهای؟
چطور؟ چطور و چگونه توانستی چنین کاری را انجام دهی؟ چگونه فراموش کردن را بلد شدی؟ چرا من نمیتوانم؟ چون من بیشتر از تو عاشق بودم؟ یا چی؟
نمیخواهی برگردی؟ از دوری خسته نشدهای؟
چندماه گذشته است! از نظرِ تو ای عزیزِ جانم...
کافی نیست؟ این همه دوری واقعا کافی نیست؟
باید بیشتر منتظرت بمانم؟
اگر میآیی
میمانم ، منتظرت میمانم... امیدوارم که برگردی
برنگشتی هم... برنگشتی
برایم مهم نیست ، تنها خیالت هم میتواند مرا سر پا نگه دارد.
#HNIRمرا به یاد میآوری؟ یا من هم مانند خاطراتی که با یکدیگر داشتیم فراموش کردهای؟ چطور؟ چطور و چگونه توانستی چنین کاری را انجام دهی؟ چگونه فراموش کردن را بلد شدی؟ چرا من نمیتوانم؟ چون من بیشتر از تو عاشق بودم؟ یا چی؟ نمیخواهی برگردی؟ از دوری خسته نشدهای؟ چندماه گذشته است! از نظرِ تو ای عزیزِ جانم... کافی نیست؟ این همه دوری واقعا کافی نیست؟ باید بیشتر منتظرت بمانم؟ اگر میآیی میمانم ، منتظرت میمانم... امیدوارم که برگردی برنگشتی هم... برنگشتی برایم مهم نیست ، تنها خیالت هم میتواند مرا سر پا نگه دارد. #HNIRالرجاء تسجيل الدخول , للأعجاب والمشاركة والتعليق على هذا! -
زمان زیادی گذشته بود...
از رفتنش
امید داشتم به بازگشتنش!
اما هرگز نیامد؛
هنوز امید به برگشتنش دارم با اینکه میدانم او با دیگریست و حتم دارم این امید روزی مرا خواهد کشت و ای کاش زودتر مرا بکشد که در این دنیا دیگر جایی برای زندگی کردن ندارم.
#HNIRزمان زیادی گذشته بود... از رفتنش امید داشتم به بازگشتنش! اما هرگز نیامد؛ هنوز امید به برگشتنش دارم با اینکه میدانم او با دیگریست و حتم دارم این امید روزی مرا خواهد کشت و ای کاش زودتر مرا بکشد که در این دنیا دیگر جایی برای زندگی کردن ندارم. #HNIR -
بی شک به خیر میشود این روزگار ، اگر مرا با یک پیام ساده ، به یادآوری همین...بی شک به خیر میشود این روزگار ، اگر مرا با یک پیام ساده ، به یادآوری همین...
-
تو شمع هستی ، شمعی در زندگیه من
شمعی که بر زندگی ام نور میبخشید
تو تمامِ من هستی ، تمامِ وجود من
تو در وجودِ منی ، تو تک تکِ رگ ها و سلول ها و خون های جریان در رگ های من هستی
تو قلبِ من هستی ، و حال نیستی!
#HNIRتو شمع هستی ، شمعی در زندگیه من شمعی که بر زندگی ام نور میبخشید تو تمامِ من هستی ، تمامِ وجود من تو در وجودِ منی ، تو تک تکِ رگ ها و سلول ها و خون های جریان در رگ های من هستی تو قلبِ من هستی ، و حال نیستی! #HNIR -
گاهی اوقات با خودم فکر میکنم شاید او از همان اول نیز هیچ حسی به من نداشته است.
اما یادِ لمس هایِ پی در پیاش ، نوازش های لطیفش و آن بوسه هایِ شیرینش که می افتم ، تمامِ آن فکرها از سرم میپرند.
گمان نکنم آدمی بتواند بدون داشتنِ حسی به فردی این کار هارا با او انجام دهد ، نمیدانم.
تا به امروز بدون من مانده است ، زنده!
آدمی که تورا دوست داشته باشد نمیتواند بعد از چندروز زنده بماند...
آدمِ مجنون بدون لیلی میمیرد ، دق میکنم ، ذره ذره میشود و در آخر پوچ.
من آن مجنون بودم ، همان مجنونی که از درون پوچ شده و رفته است ولی جسمی بی تحرک و زنده را به جای گذاشته است.
من همانم ، همان مجنونِ کوته فکری که فکر میکرد لیلی او را دوست دارد.
اصلا همان فرهادی هستم که شیرینش در پی دیگری میگشت.
هرچه تلاش کردم برایش او ندید ، او فقط دیگری را میدید.
همان دیگری که نمیدانم کیست و چیست ، و لعنت به آن دیگری...!
#HNIRگاهی اوقات با خودم فکر میکنم شاید او از همان اول نیز هیچ حسی به من نداشته است. اما یادِ لمس هایِ پی در پیاش ، نوازش های لطیفش و آن بوسه هایِ شیرینش که می افتم ، تمامِ آن فکرها از سرم میپرند. گمان نکنم آدمی بتواند بدون داشتنِ حسی به فردی این کار هارا با او انجام دهد ، نمیدانم. تا به امروز بدون من مانده است ، زنده! آدمی که تورا دوست داشته باشد نمیتواند بعد از چندروز زنده بماند... آدمِ مجنون بدون لیلی میمیرد ، دق میکنم ، ذره ذره میشود و در آخر پوچ. من آن مجنون بودم ، همان مجنونی که از درون پوچ شده و رفته است ولی جسمی بی تحرک و زنده را به جای گذاشته است. من همانم ، همان مجنونِ کوته فکری که فکر میکرد لیلی او را دوست دارد. اصلا همان فرهادی هستم که شیرینش در پی دیگری میگشت. هرچه تلاش کردم برایش او ندید ، او فقط دیگری را میدید. همان دیگری که نمیدانم کیست و چیست ، و لعنت به آن دیگری...! #HNIR -
میآید و میرود ، یک جا نمیماند
خستهام کرده است ، کاش میشد برایِ همیشه بماند
اما هیچ وقت این گونه نشد ، هیچ وقت
با اینکه میدانم دوباره میرود اما باز هم او را قبول میکنم ، شروع میکنم به حرف زدن با او ، بیرون رفتن با او ، خندیدن با او ، و او بعد از مدتی ، ول میکند و میرود.
آن وقت من میمانم و غم من میمانم و خاطراتش؛
من میمانم با هرچیزی بجز او
گاهی اوقات با خودم میگویم کاش هیچ وقت او را نمیدیدم ، از خود متنفر میشم خود را سرزنش میکنم با خود هرکاری میکنم ، اما یک لحظه هم دلم نمیآید او را مقصر بدانم.
با اینکه میدانم همیشه او مقصر است...!
#HNIRمیآید و میرود ، یک جا نمیماند خستهام کرده است ، کاش میشد برایِ همیشه بماند اما هیچ وقت این گونه نشد ، هیچ وقت با اینکه میدانم دوباره میرود اما باز هم او را قبول میکنم ، شروع میکنم به حرف زدن با او ، بیرون رفتن با او ، خندیدن با او ، و او بعد از مدتی ، ول میکند و میرود. آن وقت من میمانم و غم من میمانم و خاطراتش؛ من میمانم با هرچیزی بجز او گاهی اوقات با خودم میگویم کاش هیچ وقت او را نمیدیدم ، از خود متنفر میشم خود را سرزنش میکنم با خود هرکاری میکنم ، اما یک لحظه هم دلم نمیآید او را مقصر بدانم. با اینکه میدانم همیشه او مقصر است...! #HNIR -
دوست داشتم مرا ببوسد ولی نمیدانستم چگونه این را از او بخواهم
لحظه رفتن بود ، ناگهان برگشت و نگاهی به چشمانم کرد و گفت میتوانم تو را ببوسم؟
چه میگفتم؟جز باشد جوابی نداشتم
بوسید ، آرام و لطیف مرا بوسید ، کاش میتوانستم بگویم عزیز جانم محکمتر...
چنین بوسه کوچکی کافی نیست!
اما نتوانستم بگویم ، همان بوسه کوچک نیز برایم کافی بود.
همان بوسه میتواند انگیزهای برای ادامه دادن به زندگیام باشد...
اگر از من بپرسند چرا زنده ای و انگیزهات چیست قبلا جوابی نداشتم ولی مِن بعد میتوانم بگویم وجود او و بوسه دلانگیزِ او.
#HNIRدوست داشتم مرا ببوسد ولی نمیدانستم چگونه این را از او بخواهم لحظه رفتن بود ، ناگهان برگشت و نگاهی به چشمانم کرد و گفت میتوانم تو را ببوسم؟ چه میگفتم؟جز باشد جوابی نداشتم بوسید ، آرام و لطیف مرا بوسید ، کاش میتوانستم بگویم عزیز جانم محکمتر... چنین بوسه کوچکی کافی نیست! اما نتوانستم بگویم ، همان بوسه کوچک نیز برایم کافی بود. همان بوسه میتواند انگیزهای برای ادامه دادن به زندگیام باشد... اگر از من بپرسند چرا زنده ای و انگیزهات چیست قبلا جوابی نداشتم ولی مِن بعد میتوانم بگویم وجود او و بوسه دلانگیزِ او. #HNIR -
دیدمش ، او نیز مرا دید
گفتم فقط یک بغل کافیست گفت باشد
بغل کردن را بلد نبودم ولی بغل کردنش را خواهان بودم.
بگویم از حسش؟
حسش....
زبان قاصر است در بیان آن حس ، فراتر از عشق چه حسیست؟ آن حس من بود ، حتی فراتر از فراتر از عشق.
#HNIRدیدمش ، او نیز مرا دید گفتم فقط یک بغل کافیست گفت باشد بغل کردن را بلد نبودم ولی بغل کردنش را خواهان بودم. بگویم از حسش؟ حسش.... زبان قاصر است در بیان آن حس ، فراتر از عشق چه حسیست؟ آن حس من بود ، حتی فراتر از فراتر از عشق. #HNIR -
دوستت دارم ، دوستت دارم و تو نمیدانی و بی خبری.
دوستت دارم و به تو نیاز دارم؛
مانند گل به خورشید ، انسان به اکسیژن ، خانه به نور
تورا دوست دارم و به تو نیاز دارم ای غافل ز احساسم ، ای عزیزتر از جانم ، ای که من به قربانت روم...
ما دو دنیا که بیشتر نداریم اما محض اطمینان تو را به اندازه سه دنیا دوست میدارم ای نورِ شبهایِ تاریکیام ، ای عشق دیرینه و شیرینهام....ای عزیزم؛
دوستت دارم!
#HNIRدوستت دارم ، دوستت دارم و تو نمیدانی و بی خبری. دوستت دارم و به تو نیاز دارم؛ مانند گل به خورشید ، انسان به اکسیژن ، خانه به نور تورا دوست دارم و به تو نیاز دارم ای غافل ز احساسم ، ای عزیزتر از جانم ، ای که من به قربانت روم... ما دو دنیا که بیشتر نداریم اما محض اطمینان تو را به اندازه سه دنیا دوست میدارم ای نورِ شبهایِ تاریکیام ، ای عشق دیرینه و شیرینهام....ای عزیزم؛ دوستت دارم! #HNIR -
یاد آن روز که چشم هایم را تنها برای دیدن تو باز کردم بخیر
حال که نیستی
حال که تنهایم گذاشتی
حال که دیگر هیچ عشقی به من نداری
چه کنم؟
تنها یک جواب برای سوال من کافیست
تو بگو چه کنم؟
چشم هایم را به چه بهانهای باز کنم؟
#HNIRیاد آن روز که چشم هایم را تنها برای دیدن تو باز کردم بخیر حال که نیستی حال که تنهایم گذاشتی حال که دیگر هیچ عشقی به من نداری چه کنم؟ تنها یک جواب برای سوال من کافیست تو بگو چه کنم؟ چشم هایم را به چه بهانهای باز کنم؟ #HNIR
المزيد من المنشورات