• سانیا پیپ لایو Saniyaa 3tr
    خانواده پیپ لایو
    هرشب بازی و مسابقه در پیپ لایو به جمع ما بپیوندید در شبهای سرد زمستانی در جمع گرم و صمیمانه همراه خانواده پیپ لایو باشید.
    #سانیا
    #پیپ_لایو
    #شبانگاه
    #شبهای
    #زمستانی
    #سرما
    #یلدا
    #Saniyaapeplive
    #Lovely
    #cold
    #winter
    #Family
    سانیا پیپ لایو Saniyaa 3tr خانواده پیپ لایو هرشب بازی و مسابقه در پیپ لایو به جمع ما بپیوندید در شبهای سرد زمستانی در جمع گرم و صمیمانه همراه خانواده پیپ لایو باشید. #سانیا #پیپ_لایو #شبانگاه #شبهای #زمستانی #سرما #یلدا #Saniyaapeplive #Lovely #cold #winter #Family
    پسند
    عشق
    2
    0 نظرات 0 اشتراک گذاری 0 هدیه ها
  • شبی پادشاهی همراه وزیر خود با لباس مبدل در شهر میگشت .
    به خانه پیرزن و پیرمرد فقیری رسیدند .
    پادشاه گفت که باید به آنها کمک کنم ، اما وزیر با پادشاه مخالفت کرد .
    پادشاه دلیل مخالفت را پرسید وزیر گفت: اگر میخواهی جواب را بفهمی به آنها ۹۹۹ سکه زر بده .

    پادشاه قبول کرد و شبانگاه به صورت ناشناس ۹۹۹ سکه زر به خانه پیرمرد و پیرزن انداخت .

    پیرمرد که سکه هارا یافت اول خداراشکر کرد و خوشحال شد ، اما بعد شمردن سکه دید که ۹۹۹ سکه در کیسه است .
    پیرمرد به پیرزن گفت که به جزء پادشاه کس دیگری به ما سکه نداده و پادشاه هم حتما ۱۰۰۰ سکه فرستاده اما یکی در راه گم شده بیا تا دنبال آن سکه گم شده بگردیم .
    شروع به گشتن کردن و تمام کوچه هارا گشتن، چون هوا تاریک بود پیرمرد زمین خورد و به سرش ضربه ای رسید و مرد ، پیرزن هم این صحنه را دید سکته کرد و مرد .
    صبح که پادشاه از جریان مطلع شد به حرف وزیر پی برد که مردمان ۹۹۹ یعنی چه !!
    در زندگی چیز های بسیاری داری اما تو ۹۹۹ را ول کرده و به دنبال ان یک سکه میگردی مطمئن باش اگر اینکار را انجام دهی پایانی درست مثل پیرمرد و پیرزن خواهی داشت .

    مطمئن شو چیزی که به دنبالش میگردی ارزشش را داشته باشد .
    شبی پادشاهی همراه وزیر خود با لباس مبدل در شهر میگشت . به خانه پیرزن و پیرمرد فقیری رسیدند . پادشاه گفت که باید به آنها کمک کنم ، اما وزیر با پادشاه مخالفت کرد . پادشاه دلیل مخالفت را پرسید وزیر گفت: اگر میخواهی جواب را بفهمی به آنها ۹۹۹ سکه زر بده . پادشاه قبول کرد و شبانگاه به صورت ناشناس ۹۹۹ سکه زر به خانه پیرمرد و پیرزن انداخت . پیرمرد که سکه هارا یافت اول خداراشکر کرد و خوشحال شد ، اما بعد شمردن سکه دید که ۹۹۹ سکه در کیسه است . پیرمرد به پیرزن گفت که به جزء پادشاه کس دیگری به ما سکه نداده و پادشاه هم حتما ۱۰۰۰ سکه فرستاده اما یکی در راه گم شده بیا تا دنبال آن سکه گم شده بگردیم . شروع به گشتن کردن و تمام کوچه هارا گشتن، چون هوا تاریک بود پیرمرد زمین خورد و به سرش ضربه ای رسید و مرد ، پیرزن هم این صحنه را دید سکته کرد و مرد . صبح که پادشاه از جریان مطلع شد به حرف وزیر پی برد که مردمان ۹۹۹ یعنی چه !! در زندگی چیز های بسیاری داری اما تو ۹۹۹ را ول کرده و به دنبال ان یک سکه میگردی مطمئن باش اگر اینکار را انجام دهی پایانی درست مثل پیرمرد و پیرزن خواهی داشت . مطمئن شو چیزی که به دنبالش میگردی ارزشش را داشته باشد .
    پسند
    عشق
    4
    1 نظرات 0 اشتراک گذاری 80 هدیه ها