• #اینو سه باره باخودت تکرارکن
    #آدمها میرن جای که براشون بصرفه
    #وگرنه عاشق چشم وآبروت نیستن که کنارتن
    #اگر دیدی روزی کنارت گذاشتن
    #مثل قبل دیگه نمیصرفی
    #اینو سه باره باخودت تکرارکن #آدمها میرن جای که براشون بصرفه #وگرنه عاشق چشم وآبروت نیستن که کنارتن #اگر دیدی روزی کنارت گذاشتن #مثل قبل دیگه نمیصرفی
    عشق
    پسند
    16
    4 Comments 0 Shares 87 2000 هدیه ها
  • هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات

    1⃣قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد.

    2⃣مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند.

    3⃣من مسول اصلاح یا تربیت کردن دیگران نیستم.

    4⃣از کسی در برابر لطفی که به او می کنم توقعی ندارم وگرنه این لطف را در حق او نمی کنم.

    5⃣کسانی که رفتارناجوانمرادنه با من داشته اند توسط کاینات مجازات خواهند شد هرچند که من هرگز متوجه این نشوم.

    6⃣دنیا سخاوتمند تر از آن است که موفقیت کسی راه موفقیت مرا تنگ کند.

    7⃣ملاک من رفتارشرافتمدانه و انسانی است نه مقابله به مثل
    هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات 1⃣قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد. 2⃣مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند. 3⃣من مسول اصلاح یا تربیت کردن دیگران نیستم. 4⃣از کسی در برابر لطفی که به او می کنم توقعی ندارم وگرنه این لطف را در حق او نمی کنم. 5⃣کسانی که رفتارناجوانمرادنه با من داشته اند توسط کاینات مجازات خواهند شد هرچند که من هرگز متوجه این نشوم. 6⃣دنیا سخاوتمند تر از آن است که موفقیت کسی راه موفقیت مرا تنگ کند. 7⃣ملاک من رفتارشرافتمدانه و انسانی است نه مقابله به مثل
    پسند
    عشق
    12
    6 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • کلمه صیاد در خيلي از ادبيات و شعر ها وجود داره .

    دلیل خوبی براش هست ، دلیلش اینه که رفتار صیاد ها می تونه درس های بزرگی به ما بده .

    درس اول : هیچکس براش مهم نیس تو چی میخوای ، اگه میخوای اون جور که تو دوس داری باشن باید با زیرکی به اون سمت هدایت شون کنی ، همون جور که شیر ها بوفالو ها رو هدایت میکنن تا از هم جدا بشن و بتونن شکار شون کنن
    ، وگرنه گله بوفالو ها چیزی حریف شون نیست.(بدون اینکه طرفت بفهمه به سمتی که میخوای هدایتش کن)


    درس دوم : یه صیاد تنها زمانی میتونه شکار کنه که صیدش فکر کنه نمیتونه شکستش بده ، اگه فقط یکبار ضعف نشون بده اون روز پایان عمرشه (مراقب رفتارت باش و همیشه جوری رفتار کن که انگار همه چیز تحت کنترلته و همه چیز طبق نقشه تو پیش رفته ، وگرنه نابود میشی)

    درس سوم : تا زمانی تو رعب آوری که در بالای صخره نظاره گر باشی، اگر بیش از حد حمله کنی و صید کنی ، صید ها از ترس جان مقابلت می ایستند . به قول معروف گربه رو بغل دیوار گیر ننداز .(کشنده حمله کن ، ولی چپ و راست به صید ها حمله نبر فقط زمانی از روی صخره بلند شو که جان یک صید رو بگیری ، وگرنه حمله های تو تکراری میشن و ابهت صیادیت رو از دست میدی)

    درس چهارم : شکست فقط به معنای زخمی شدن نیست . زخم ها در برخی مواقع به درد میخورن اگر زخمی شدی اشکالی نداره ولی جوری رفتار نکن که صیدت مغرور بشه یا اون رو بکش یا باهاش دوست شو . یا اون رو میکشی یا از جونش میگذری این تو رو بد نام نمیکنه ، فقط چون اون صید رو مدیون خودت میکنی ، بعدا می تونی ازش استفاده کنی .( بهترین دوستان دشمنان قدیمن چون فهمیدن با جنگ با تو چیزی به دست نمیارن نبخش ولی ازشون استفاده کن و به روی خودت نیار )


    با توجه به دنیای هزار رنگ و هزار خصلت ما اینا حداقل چیز هاییه که باید بدونی و رعایت کنی وگرنه شکستت حتمیه!!
    کلمه صیاد در خيلي از ادبيات و شعر ها وجود داره . دلیل خوبی براش هست ، دلیلش اینه که رفتار صیاد ها می تونه درس های بزرگی به ما بده . درس اول : هیچکس براش مهم نیس تو چی میخوای ، اگه میخوای اون جور که تو دوس داری باشن باید با زیرکی به اون سمت هدایت شون کنی ، همون جور که شیر ها بوفالو ها رو هدایت میکنن تا از هم جدا بشن و بتونن شکار شون کنن ، وگرنه گله بوفالو ها چیزی حریف شون نیست.(بدون اینکه طرفت بفهمه به سمتی که میخوای هدایتش کن) درس دوم : یه صیاد تنها زمانی میتونه شکار کنه که صیدش فکر کنه نمیتونه شکستش بده ، اگه فقط یکبار ضعف نشون بده اون روز پایان عمرشه (مراقب رفتارت باش و همیشه جوری رفتار کن که انگار همه چیز تحت کنترلته و همه چیز طبق نقشه تو پیش رفته ، وگرنه نابود میشی) درس سوم : تا زمانی تو رعب آوری که در بالای صخره نظاره گر باشی، اگر بیش از حد حمله کنی و صید کنی ، صید ها از ترس جان مقابلت می ایستند . به قول معروف گربه رو بغل دیوار گیر ننداز .(کشنده حمله کن ، ولی چپ و راست به صید ها حمله نبر فقط زمانی از روی صخره بلند شو که جان یک صید رو بگیری ، وگرنه حمله های تو تکراری میشن و ابهت صیادیت رو از دست میدی) درس چهارم : شکست فقط به معنای زخمی شدن نیست . زخم ها در برخی مواقع به درد میخورن اگر زخمی شدی اشکالی نداره ولی جوری رفتار نکن که صیدت مغرور بشه یا اون رو بکش یا باهاش دوست شو . یا اون رو میکشی یا از جونش میگذری این تو رو بد نام نمیکنه ، فقط چون اون صید رو مدیون خودت میکنی ، بعدا می تونی ازش استفاده کنی .( بهترین دوستان دشمنان قدیمن چون فهمیدن با جنگ با تو چیزی به دست نمیارن نبخش ولی ازشون استفاده کن و به روی خودت نیار ) با توجه به دنیای هزار رنگ و هزار خصلت ما اینا حداقل چیز هاییه که باید بدونی و رعایت کنی وگرنه شکستت حتمیه!!
    پسند
    عشق
    4
    3 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • لیاقت نمی‌بینم وگرنه من اصلاً آدم کم گذاشتن نیستم. آدمی نیستم که یه روز باشم و یه روز نباشم، یه روز محل بدم و یه روز بی محلی کنم، یا توجهم تا جایی باشه که منفعتی برام باشه. لیاقت نمی‌بینم وگرنه اگه بهت ثابت بشه طرف ارزشمنده همه کاری براش میکنم. آره من آدم کم گذاشتن نیستم اما ترجیحم اینه اندازه ظرفیت آدما بهشون بها بدم، نه بیشتر نه کمتر !
    یاد گرفتم زیاده‌روی همیشه کارو خراب می‌کنه.
    لیاقت نمی‌بینم وگرنه من اصلاً آدم کم گذاشتن نیستم. آدمی نیستم که یه روز باشم و یه روز نباشم، یه روز محل بدم و یه روز بی محلی کنم، یا توجهم تا جایی باشه که منفعتی برام باشه. لیاقت نمی‌بینم وگرنه اگه بهت ثابت بشه طرف ارزشمنده همه کاری براش میکنم. آره من آدم کم گذاشتن نیستم اما ترجیحم اینه اندازه ظرفیت آدما بهشون بها بدم، نه بیشتر نه کمتر ! یاد گرفتم زیاده‌روی همیشه کارو خراب می‌کنه.
    پسند
    عشق
    8
    4 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • آدم هایی که واقعا می روند
    هیچ وقت چمدان ندارند
    این داستانِ کشیدن چمدان از زیر تخت و پرت کردن لباس ها از کمد،
    فقط مال آدم هایی ست که دیر یا زود یا بر می گردند و یا با آرزوی برگشتن زندگی می کنند!
    و گرنه دلِ بریده
    بویی از گذشته را هم لایق بردن نمی بیند
    آدم هایی که واقعا می روند
    صدا به اندازه ی داد زدن ندارند
    این داستانِ دعواهای بلند و کش دار
    منت های بی دنباله
    فقط مال آدم هایی ست که بی آنکه بخواهند می روند
    می روند و اگر قول دادن و خوب شدن را بلد باشی زود برمی گردند
    وگرنه دلِ بریده
    قدر یک کلمه هم، هم صحبتِ لایق ندارد!
    آدمهایی که واقعا می روند
    دنبال خراب کردن چیزهای مانده نیستند.
    جار زدن و رسوایی پیش دیگری
    فقط مال آدم هایی ست که هنوز به ماندن خود امید دارند وگرنه دلِ بریده
    بخیل ِ هیچ کجای زندگی ِ کسی نیست...!

    #عادل_دانتیسم

    آدم هایی که واقعا می روند هیچ وقت چمدان ندارند این داستانِ کشیدن چمدان از زیر تخت و پرت کردن لباس ها از کمد، فقط مال آدم هایی ست که دیر یا زود یا بر می گردند و یا با آرزوی برگشتن زندگی می کنند! و گرنه دلِ بریده بویی از گذشته را هم لایق بردن نمی بیند آدم هایی که واقعا می روند صدا به اندازه ی داد زدن ندارند این داستانِ دعواهای بلند و کش دار منت های بی دنباله فقط مال آدم هایی ست که بی آنکه بخواهند می روند می روند و اگر قول دادن و خوب شدن را بلد باشی زود برمی گردند وگرنه دلِ بریده قدر یک کلمه هم، هم صحبتِ لایق ندارد! آدمهایی که واقعا می روند دنبال خراب کردن چیزهای مانده نیستند. جار زدن و رسوایی پیش دیگری فقط مال آدم هایی ست که هنوز به ماندن خود امید دارند وگرنه دلِ بریده بخیل ِ هیچ کجای زندگی ِ کسی نیست...! #عادل_دانتیسم
    عشق
    پسند
    7
    0 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • الان که این پست منتشر میکنم بیش از 3 ساعت هست که رئیس جمهور کشور آقای رئیسی و وزیر امور خارجه آقای امیر عبدالله در بالگردی که بودن در کوه های جنگلی و مه آلود سقوط کردند و هنوز محل سقوط بالگرد پیدا نشده
    این یکی از اتفاقات خیلی فاجعه بار در کشور است که برای اولین بار در تاریخ کشور ایران رخ داده
    امیدواریم که حال همگی خوب باشه و سلامت باشن
    امشب ولادت حضرت امام رضا هست امیدواریم به حق این شب عزیز مشکل به خیر بگذره
    وگرنه یک فاجعه در اقتصاد کشور رخ میده و ضربه بدی به کشور وارد میکنه،
    شاید برخی افراد براشون مهم نباشه و شاید برخی خودتحقیر ها خوشحال بشن،
    اما این موضوع تاثییر فاجعه باری به زندگی همه مردم ایران خواهد گذاشت،
    امیدواریم که پیدا بشن و حالشون خوب باشد
    الان که این پست منتشر میکنم بیش از 3 ساعت هست که رئیس جمهور کشور آقای رئیسی و وزیر امور خارجه آقای امیر عبدالله در بالگردی که بودن در کوه های جنگلی و مه آلود سقوط کردند و هنوز محل سقوط بالگرد پیدا نشده این یکی از اتفاقات خیلی فاجعه بار در کشور است که برای اولین بار در تاریخ کشور ایران رخ داده امیدواریم که حال همگی خوب باشه و سلامت باشن امشب ولادت حضرت امام رضا هست امیدواریم به حق این شب عزیز مشکل به خیر بگذره وگرنه یک فاجعه در اقتصاد کشور رخ میده و ضربه بدی به کشور وارد میکنه، شاید برخی افراد براشون مهم نباشه و شاید برخی خودتحقیر ها خوشحال بشن، اما این موضوع تاثییر فاجعه باری به زندگی همه مردم ایران خواهد گذاشت، امیدواریم که پیدا بشن و حالشون خوب باشد
    پسند
    عشق
    16
    1 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • قسمت ششم
    بنام خدا
    بعد از گذشت اون شب وحشتناک و فرار ما از دست پسرا، سعی کردیم از این به بعد بیشتر احتیاط کنیم و جاهای خلوت حتی الامکان نریم.دو، سه روزی رو منزل خواهرم موندم و برگشتم کر‌ج.من همچنان به مدرسه می رفتم، و قرارهای من و رضا، وقت هایی بود که من ازمدرسه بر می گشتم.به هر کلکی شده سرویسو قانع می کردم که جائی باید برم و امروز رو اگر اجازه بدید،می خوام پیاده برم. همیشه رضا، دو تا کوچه بالاتر، منتظر می موند تا من برم و با هم پیاده تا خونه بریم... دو تا کوچه پایینتر از منزل ما، از هم جدا می شدیم.اون زمان یک کوچه ی باریکی، انتهای کل کوچه های محل ما بود که به کوچه دامداری معروف بود.دلیل گذاشتن این اسم روی این کوچه،این بود که یک دیوار کاهگلی کلفت،این باغ یا بهتر بگم گاوداری رو از این کوچه جدا می کرد. یک کوچه دنج و خلوت که فقط محل گذر عشاق بود و بس.من و رضا، گاهی وقتا از این کوچه رفت و آمد می کردیم. یک روز که اتفاقا، با هم قهر بودیم،موقع برگشتن از مدرسه،آروم آروم با قدم های آهسته در حال گذر از این کوچه بودیم که که رضا رو به من کرد و گفت: فریبا چند لحظه بایست، می خوام باهات صحبت کنم.هوا کمی سرد بود. گرمای آفتاب حس خوبی بهم می داد.کنار دیوار ایستادم و تکیه دادم به دیوار و سرمو رو به نور آفتاب،بالا گرفتم و چشمامو بستم.منتظر بودم ببینم رضا چی می خواد بگه.می دونستم دوباره می خواد، در مورد خواستگاری صحبت کنه.سکوت کردم و منتظر بودم که رضا صحبت کنه که یک لحظه، صدای گاز موتور به گوشم رسید.چشمامو که باز کردم، دو نفر رو دیدم که با لباس پاسدار، سوار بر موتور پیش پای ما ایستادن.تو دلم گفتم:"یا خدایا رحم کن ".
    یکیشون پیاده شد و آمد سمت من و اون یکی هم به سمت رضا......پیش خودم گفتم وای باز یه دردسر دیگه..اون زمان ،به دختر پسرا زیاد گیر میدادن و تا شجره نامشون، با هم یکی در نمی اومد،ولشون نمی کردن.باز خدا رحم کرد که من و رضا،اون لحظه با هم قهر بودیم و حتی دست همدیگرو هم نگرفته بودیم وگرنه بدجور اذیتمون می کردن.تعجب نکنید،اون زمان اینجوری بود دیگه...ادامه رو بخونید....
    یکیشون که به سمت اومده بود ازم پرسید: 'شما دو تا تو این کوچه به این خلوتی چیکار می کردید؟،' من با ترس گفتم: هیچ کاری بخدا،فقط ایستاده بودیم و حرف می زدیم.رضا یه مقدار با جدیت جواب داد:این کوچه درسته خلوته ولی دو طرف کوچه بازه و مدام مردم میان و میرن و ما چیکار می تونیم بکنیم ،جز صحبت کردن.!!
    قسمت ششم بنام خدا بعد از گذشت اون شب وحشتناک و فرار ما از دست پسرا، سعی کردیم از این به بعد بیشتر احتیاط کنیم و جاهای خلوت حتی الامکان نریم.دو، سه روزی رو منزل خواهرم موندم و برگشتم کر‌ج.من همچنان به مدرسه می رفتم، و قرارهای من و رضا، وقت هایی بود که من ازمدرسه بر می گشتم.به هر کلکی شده سرویسو قانع می کردم که جائی باید برم و امروز رو اگر اجازه بدید،می خوام پیاده برم. همیشه رضا، دو تا کوچه بالاتر، منتظر می موند تا من برم و با هم پیاده تا خونه بریم... دو تا کوچه پایینتر از منزل ما، از هم جدا می شدیم.اون زمان یک کوچه ی باریکی، انتهای کل کوچه های محل ما بود که به کوچه دامداری معروف بود.دلیل گذاشتن این اسم روی این کوچه،این بود که یک دیوار کاهگلی کلفت،این باغ یا بهتر بگم گاوداری رو از این کوچه جدا می کرد. یک کوچه دنج و خلوت که فقط محل گذر عشاق بود و بس.من و رضا، گاهی وقتا از این کوچه رفت و آمد می کردیم. یک روز که اتفاقا، با هم قهر بودیم،موقع برگشتن از مدرسه،آروم آروم با قدم های آهسته در حال گذر از این کوچه بودیم که که رضا رو به من کرد و گفت: فریبا چند لحظه بایست، می خوام باهات صحبت کنم.هوا کمی سرد بود. گرمای آفتاب حس خوبی بهم می داد.کنار دیوار ایستادم و تکیه دادم به دیوار و سرمو رو به نور آفتاب،بالا گرفتم و چشمامو بستم.منتظر بودم ببینم رضا چی می خواد بگه.می دونستم دوباره می خواد، در مورد خواستگاری صحبت کنه.سکوت کردم و منتظر بودم که رضا صحبت کنه که یک لحظه، صدای گاز موتور به گوشم رسید.چشمامو که باز کردم، دو نفر رو دیدم که با لباس پاسدار، سوار بر موتور پیش پای ما ایستادن.تو دلم گفتم:"یا خدایا رحم کن ". یکیشون پیاده شد و آمد سمت من و اون یکی هم به سمت رضا......پیش خودم گفتم وای باز یه دردسر دیگه..اون زمان ،به دختر پسرا زیاد گیر میدادن و تا شجره نامشون، با هم یکی در نمی اومد،ولشون نمی کردن.باز خدا رحم کرد که من و رضا،اون لحظه با هم قهر بودیم و حتی دست همدیگرو هم نگرفته بودیم وگرنه بدجور اذیتمون می کردن.تعجب نکنید،اون زمان اینجوری بود دیگه...ادامه رو بخونید.... یکیشون که به سمت اومده بود ازم پرسید: 'شما دو تا تو این کوچه به این خلوتی چیکار می کردید؟،' من با ترس گفتم: هیچ کاری بخدا،فقط ایستاده بودیم و حرف می زدیم.رضا یه مقدار با جدیت جواب داد:این کوچه درسته خلوته ولی دو طرف کوچه بازه و مدام مردم میان و میرن و ما چیکار می تونیم بکنیم ،جز صحبت کردن.!!
    پسند
    عشق
    5
    1 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • آموزش تبدیل الماس به دریک
    هدیه های دریافت کردید میتونید خیلی راحت تبدیل به دریک کنید
    (نکته: مجری ها نباید همه الماس هاشون به دریک تبدیل کنند وگرنه از حقوقشون کم میشه چون مقدار حقوق مجری بر اساس الماس های داخل کیف پولش محاسبه میشه)
    ـــ
    #تبدیل #الماس_به_دریک #هدیه #تبدیل_الماس #دریک #آموزش #هدیه
    آموزش تبدیل الماس به دریک هدیه های دریافت کردید میتونید خیلی راحت تبدیل به دریک کنید (نکته: مجری ها نباید همه الماس هاشون به دریک تبدیل کنند وگرنه از حقوقشون کم میشه چون مقدار حقوق مجری بر اساس الماس های داخل کیف پولش محاسبه میشه) ـــ #تبدیل #الماس_به_دریک #هدیه #تبدیل_الماس #دریک #آموزش #هدیه
    پسند
    عشق
    7
    1 Comments 0 Shares 53 0 هدیه ها