• سلام تا الان‌شده حالت گرفته بشه و فکر کنی نمیتونی کاری ‌کنی دنبال چیزی میگردی پیدا نکنی دیشب تا الان این حالام متن اوردم بخوانید شاید حال دلتون خوب بشه
    به #خدا که بسپاری، حل می‌شود. خودم دیده‌ام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشم‌داشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را می‌کرد و نتیجه را نشانم می‌داد که یعنی ببین! تو تنها نیستی...

    خودم دیدم وقتی همه می‌گفتند این آخر خط است، با اشاره حالی‌ام می‌کرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ‌ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمی‌گیرد.

    خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم می‌گرفت و مرا بالاتر می‌کشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدم‌ها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یک‌تنه پر می‌کرد.

    اوست از پدر پناه دهنده‌تر و از مادر، مهربان‌تر... اوست از هرکسی تواناتر.
    من کارم را به خدا سپرده‌ام و او هرگز بنده‌اش را ناامید نمی‌کند.

    «أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟!
    چرا.. کافی‌ست، به خدا که خدا همه‌جوره برای بنده‌اش
    #دیدوچت
    #حال بدی
    #باخدا
    #سماآبادان
    #دوست دارم خودمو
    سلام تا الان‌شده حالت گرفته بشه و فکر کنی نمیتونی کاری ‌کنی دنبال چیزی میگردی پیدا نکنی دیشب تا الان این حالام متن اوردم بخوانید شاید حال دلتون خوب بشه به #خدا که بسپاری، حل می‌شود. خودم دیده‌ام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشم‌داشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را می‌کرد و نتیجه را نشانم می‌داد که یعنی ببین! تو تنها نیستی... خودم دیدم وقتی همه می‌گفتند این آخر خط است، با اشاره حالی‌ام می‌کرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ‌ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمی‌گیرد. خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم می‌گرفت و مرا بالاتر می‌کشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدم‌ها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یک‌تنه پر می‌کرد. اوست از پدر پناه دهنده‌تر و از مادر، مهربان‌تر... اوست از هرکسی تواناتر. من کارم را به خدا سپرده‌ام و او هرگز بنده‌اش را ناامید نمی‌کند. «أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟! چرا.. کافی‌ست، به خدا که خدا همه‌جوره برای بنده‌اش #دیدوچت #حال بدی #باخدا #سماآبادان #دوست دارم خودمو
    عشق
    پسند
    10
    3 Comments 0 Shares 150 هدیه ها
  • سلام به همگی گلها میدونم خسته شدید گلیپ توپ اوردم بازار خنده که دلتون باز بشه بخندیداوف 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣بفرست برای طرف میدونی
    سلام به همگی گلها میدونم خسته شدید گلیپ توپ اوردم بازار خنده که دلتون باز بشه بخندیداوف 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣بفرست برای طرف میدونی
    عشق
    Haha
    پسند
    6
    0 Comments 0 Shares 24 0 هدیه ها
  • عمر طولانی و سرشار از برکت را برایتان آرزو دارم.
    امیدورام که زندگی شما سرشار از موفقیت و سعادت باشد.
    تولدتان مبارک اقای یاایران انشالله هرجا که هستید حال دلتون شاد باشه
    عمر طولانی و سرشار از برکت را برایتان آرزو دارم. امیدورام که زندگی شما سرشار از موفقیت و سعادت باشد. تولدتان مبارک اقای یاایران انشالله هرجا که هستید حال دلتون شاد باشه
    عشق
    پسند
    13
    1 Comments 0 Shares 500 هدیه ها
  • دلتون همواره شاد و لبتون خندان
    دلتون همواره شاد و لبتون خندان
    پسند
    عشق
    Haha
    4
    0 Comments 0 Shares 77 0 هدیه ها
  • خیلی بده تو این دنیا یه رفیق داشتی که اشکت در میومد کل دنیا رو اتیش میزد و انتقام اون اشکت رو میگرفت الان باید از خودش اتقام بگیره که نه یه شب بلکه هر شب اشکم رو دراورد نمیگم نیستی چرا هستی هر روزم هستی و داری میبینی دارم نابود میشم ....داری میبینی قلبم هر روز بیشتر خورد میشه ولی یه قدم جلو نمیای ️


    قدر رفاقت هاتونو بدونین
    حسرت و حرفا دیونت میکنه :)

    شبتون بخیر دلتون شاد رفاقت هاتون پایدار
    خیلی بده تو این دنیا یه رفیق داشتی که اشکت در میومد کل دنیا رو اتیش میزد و انتقام اون اشکت رو میگرفت الان باید از خودش اتقام بگیره که نه یه شب بلکه هر شب اشکم رو دراورد نمیگم نیستی چرا هستی هر روزم هستی و داری میبینی دارم نابود میشم ....داری میبینی قلبم هر روز بیشتر خورد میشه ولی یه قدم جلو نمیای ️ قدر رفاقت هاتونو بدونین حسرت و حرفا دیونت میکنه :) شبتون بخیر دلتون شاد رفاقت هاتون پایدار
    پسند
    عشق
    5
    0 Comments 0 Shares 119 0 هدیه ها
  • #هی قسم هی قسم
    #خنجر وپشتم کتاس
    #حرف حق اهنگش عالی کسی دلتون شکست براش بفرستید حق ناس
    #هی قسم هی قسم #خنجر وپشتم کتاس #حرف حق اهنگش عالی کسی دلتون شکست براش بفرستید حق ناس
    پسند
    عشق
    4
    1 Comments 0 Shares 18 0 هدیه ها
  • امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه
    چیدن البوهای باغ که سهم خود خودم بود و کسی جرات نمیکنه بهشون دست بزنه به قول پدر بزرگم کهومیگه دخترهای که به اسم نسیم کاشتیم پر بارن
    انیدوارم ماهم هر چقدر پر بار تر باشیم همانقدر هم بخشنده و متواضع باشیم مثل درخت هایی که سر خم میکنند وقتی محصول زیادی دارند#باغ#البالو#پدر بزگ
    امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه چیدن البوهای باغ که سهم خود خودم بود و کسی جرات نمیکنه بهشون دست بزنه به قول پدر بزرگم کهومیگه دخترهای که به اسم نسیم کاشتیم پر بارن انیدوارم ماهم هر چقدر پر بار تر باشیم همانقدر هم بخشنده و متواضع باشیم مثل درخت هایی که سر خم میکنند وقتی محصول زیادی دارند#باغ#البالو#پدر بزگ
    پسند
    2
    0 Comments 0 Shares 28 0 هدیه ها
  • حال دلتون خوش
    حال دلتون خوش
    پسند
    عشق
    5
    0 Comments 0 Shares 82 0 هدیه ها


  • بنام خدا
    قسمت اول

    سال ۱۳۷۲ بود.بعد از فروختن منزل سه طبقه ای که در تهران داشتیم، اسباب كشي کردیم و راهي كرج و یك خونه ی ویلائی بزرگ شديم.من اون زمان، کلاس دوم راهنمائی بودم.یک دختر بشاش و سر زنده که همه زندگي بر وفق مرادش بود و خوب پیش می رفت.يادم مياد، فصل تابستون بود که اومدیم منزل جدید. شنیده بودیم که کرج و اطرافش، شهر کوچیکیه ولی در عین حال، خلوت و بسیار خوش آب و هوا.(البته سال۷۲).منزل جدیدمون یک حیاط بزرگ و یک باغچه زیبا داشت که کنار این باغچه یک درخت انجیر زیبا کاشته شده بود و وقتی انجیرهای این درخت می رسید، بزرگي و درشتیش به اندازه يه گلابي بود. دلتون نخواد،شیرین و خوشمزه طوري كه هنوزم كه هنوزه مزش رو زبونم هست.چهار خواب بزرگ داشت و یک آشپزخونه دنج و با صفا.اثاث هارو جابجا کردیم و هر کسی اتاق مشخصی رو برداشت.من و عمه پروانه یک اتاق مشترک با هم برداشتیم..کمدهای بزرگ و جادار .زندگیمون تو خونه جدید آغاز شد.همه چی خوب و عالی بود.بابا،مامان و عمه ،خوشحال بودن.شب های تابستون با صفائی داشتیم.یک ناهار خوری گذاشته بودیم زیر درخت انجیر.بعد از ظهرا،بابا می رفت حیاطو با شلنگ آبپاشی می کرد و به درختا و گل ها آب می داد.یه بوته گل شب بو هم کنج دیوار داشتیم که شب ها،از بوی فوق العاده ای که از خودش متساعد می کرد،احساس می کردیم داخل بهشت نشستیم..شب ها شامو زیر دخت انجیر می خوردیم و موقع خواب،یه پشه بند بزرگ داشتیم که پدرم وقتی خوابش می گرفت،می گفت:پشه بند و بزنیم و بخوابیم.خوابیدن داخل اون پشه بند،لذتی برای من داشت که دیگه تکرار شدنی نخواهد بود.همه چی خوب و عالی میگذشت.دیگه کم کم به منزل جدید عادت کرده بودیم.فصل تابستون با تمام گرما و زیبایی هاش، کم کم داشت به پایان می رسید.خانواده م چون من تقریبا درسم خوب بود و دختر سر به زیر و درسخونی بودم،روی این موضوع که منو داخل یک مدرسه خوب ثبتنام کنند،بسیار حساس بودند.شهریور ماه رسید و ما بعد از جستجوی تقریبا نصف مدارس کرج، به این نتیجه رسیدیم که داخل مدرسه ای، بنام مدرسه انقلاب، که اون زمان بهش هتل انقلاب هم میگفتن، ثبت نام کنيم .ساختمان مدرسه انقلاب چون قبلا بیمارستان بوده و اون زمان میگفتن که ساخته شده ی دست خارجیهاست، نمای بسیار زیبا و شیکی داشت که هر کسی وارد مدرسه میشد، جذب نما و سازه ی ساختمان میشد.بعد از ثبتنام، منتظر موندم تا اول مهر بشه و بریم به سوی فراگیری علم و دانش، غافل از اینکه،زندگی هزار و یک جور بازی سر آدم در میاره که ازش بیخبری... 😊
    بنام خدا قسمت اول سال ۱۳۷۲ بود.بعد از فروختن منزل سه طبقه ای که در تهران داشتیم، اسباب كشي کردیم و راهي كرج و یك خونه ی ویلائی بزرگ شديم.من اون زمان، کلاس دوم راهنمائی بودم.یک دختر بشاش و سر زنده که همه زندگي بر وفق مرادش بود و خوب پیش می رفت.يادم مياد، فصل تابستون بود که اومدیم منزل جدید. شنیده بودیم که کرج و اطرافش، شهر کوچیکیه ولی در عین حال، خلوت و بسیار خوش آب و هوا.(البته سال۷۲).منزل جدیدمون یک حیاط بزرگ و یک باغچه زیبا داشت که کنار این باغچه یک درخت انجیر زیبا کاشته شده بود و وقتی انجیرهای این درخت می رسید، بزرگي و درشتیش به اندازه يه گلابي بود. دلتون نخواد،شیرین و خوشمزه طوري كه هنوزم كه هنوزه مزش رو زبونم هست.چهار خواب بزرگ داشت و یک آشپزخونه دنج و با صفا.اثاث هارو جابجا کردیم و هر کسی اتاق مشخصی رو برداشت.من و عمه پروانه یک اتاق مشترک با هم برداشتیم..کمدهای بزرگ و جادار .زندگیمون تو خونه جدید آغاز شد.همه چی خوب و عالی بود.بابا،مامان و عمه ،خوشحال بودن.شب های تابستون با صفائی داشتیم.یک ناهار خوری گذاشته بودیم زیر درخت انجیر.بعد از ظهرا،بابا می رفت حیاطو با شلنگ آبپاشی می کرد و به درختا و گل ها آب می داد.یه بوته گل شب بو هم کنج دیوار داشتیم که شب ها،از بوی فوق العاده ای که از خودش متساعد می کرد،احساس می کردیم داخل بهشت نشستیم..شب ها شامو زیر دخت انجیر می خوردیم و موقع خواب،یه پشه بند بزرگ داشتیم که پدرم وقتی خوابش می گرفت،می گفت:پشه بند و بزنیم و بخوابیم.خوابیدن داخل اون پشه بند،لذتی برای من داشت که دیگه تکرار شدنی نخواهد بود.همه چی خوب و عالی میگذشت.دیگه کم کم به منزل جدید عادت کرده بودیم.فصل تابستون با تمام گرما و زیبایی هاش، کم کم داشت به پایان می رسید.خانواده م چون من تقریبا درسم خوب بود و دختر سر به زیر و درسخونی بودم،روی این موضوع که منو داخل یک مدرسه خوب ثبتنام کنند،بسیار حساس بودند.شهریور ماه رسید و ما بعد از جستجوی تقریبا نصف مدارس کرج، به این نتیجه رسیدیم که داخل مدرسه ای، بنام مدرسه انقلاب، که اون زمان بهش هتل انقلاب هم میگفتن، ثبت نام کنيم .ساختمان مدرسه انقلاب چون قبلا بیمارستان بوده و اون زمان میگفتن که ساخته شده ی دست خارجیهاست، نمای بسیار زیبا و شیکی داشت که هر کسی وارد مدرسه میشد، جذب نما و سازه ی ساختمان میشد.بعد از ثبتنام، منتظر موندم تا اول مهر بشه و بریم به سوی فراگیری علم و دانش، غافل از اینکه،زندگی هزار و یک جور بازی سر آدم در میاره که ازش بیخبری... 😊
    پسند
    4
    3 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • بنام خدا
    سال ۱۳۷۲ بود.بعد فروختن خونه ی سه طبقه ای که داشتیم، اسباب کشی کردیم و اومدیم یك خونه ی ویلائی بزرگ.من اون زمان می رفتم کلاس دوم راهنمائی.یک دختر بشاش و سر زنده که همه چی بر وفق مرادش بود و خوب پیش می رفت.فصل تابستون بود که اومدیم منزل جدیدمون. شنیده بودیم که کرج(گوهردشت) و اطرافش، شهر کوچیکیه ولی در عین حال، خلوت و بسیار خوش آب و هوا.(البته سال۷۲).خونه ای که خریده بودیم، یک حیاط بزرگ و یک باغچه زیبا داشت که کنار این باغچه یک درخت انجیر زیبا کاشته شده بود و وقتی انجیرهای این درخت می رسید، درشتیشون به اندازه یک گلابی بود.دلتون نخواد،شیرین و خوشمزه.دیگه کم کم به منزل جدید عادت کرده بودیم.فصل تابستون با تمام گرما و زیبایی هاش، دیگه کم کم داشت به پایان می رسید.خانواده م چون من تقریبا درسم خوب بود و دختر سر به زیر و درسخونی بودم،روی این موضوع که منو داخل یک مدرسه خوب ثبتنام کنند،بسیار حساس بودند.شهریور ماه بود و ما بعد از جستجوی تقریبا نصف مدارس کرج، به این نتیجه رسیدیم که تو مدرسه ای، بنام مدرسه انقلاب، که اون زمان بهش هتل انقلاب هم میگفتن، ثبت نام کردیم.ساختمان مدرسه انقلاب چون قبلا بیمارستان بوده و اون زمان میگفتن که ساخته شده ی دست خارجیهاست، نمای بسیار زیبا و شیکی داشت که هر کسی وارد مدرسه میشد، جذب نما و سازه ی اون میشد.خلاصه بعد از ثبتنام، منتظر موندم تا اول مهر بشه و بریم به سوی فراگیری علم و دانش، غافل از اینکه،زندگی هزار و یک جور بازی سر آدم در میاره که ازش بیخبری.
    بنام خدا سال ۱۳۷۲ بود.بعد فروختن خونه ی سه طبقه ای که داشتیم، اسباب کشی کردیم و اومدیم یك خونه ی ویلائی بزرگ.من اون زمان می رفتم کلاس دوم راهنمائی.یک دختر بشاش و سر زنده که همه چی بر وفق مرادش بود و خوب پیش می رفت.فصل تابستون بود که اومدیم منزل جدیدمون. شنیده بودیم که کرج(گوهردشت) و اطرافش، شهر کوچیکیه ولی در عین حال، خلوت و بسیار خوش آب و هوا.(البته سال۷۲).خونه ای که خریده بودیم، یک حیاط بزرگ و یک باغچه زیبا داشت که کنار این باغچه یک درخت انجیر زیبا کاشته شده بود و وقتی انجیرهای این درخت می رسید، درشتیشون به اندازه یک گلابی بود.دلتون نخواد،شیرین و خوشمزه.دیگه کم کم به منزل جدید عادت کرده بودیم.فصل تابستون با تمام گرما و زیبایی هاش، دیگه کم کم داشت به پایان می رسید.خانواده م چون من تقریبا درسم خوب بود و دختر سر به زیر و درسخونی بودم،روی این موضوع که منو داخل یک مدرسه خوب ثبتنام کنند،بسیار حساس بودند.شهریور ماه بود و ما بعد از جستجوی تقریبا نصف مدارس کرج، به این نتیجه رسیدیم که تو مدرسه ای، بنام مدرسه انقلاب، که اون زمان بهش هتل انقلاب هم میگفتن، ثبت نام کردیم.ساختمان مدرسه انقلاب چون قبلا بیمارستان بوده و اون زمان میگفتن که ساخته شده ی دست خارجیهاست، نمای بسیار زیبا و شیکی داشت که هر کسی وارد مدرسه میشد، جذب نما و سازه ی اون میشد.خلاصه بعد از ثبتنام، منتظر موندم تا اول مهر بشه و بریم به سوی فراگیری علم و دانش، غافل از اینکه،زندگی هزار و یک جور بازی سر آدم در میاره که ازش بیخبری.
    پسند
    3
    0 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
More Results