بنام خدا
سال ۱۳۷۲ بود.بعد فروختن خونه ی سه طبقه ای که داشتیم، اسباب کشی کردیم و اومدیم یك خونه ی ویلائی بزرگ.من اون زمان می رفتم کلاس دوم راهنمائی.یک دختر بشاش و سر زنده که همه چی بر وفق مرادش بود و خوب پیش می رفت.فصل تابستون بود که اومدیم منزل جدیدمون. شنیده بودیم که کرج(گوهردشت) و اطرافش، شهر کوچیکیه ولی در عین حال، خلوت و بسیار خوش آب و هوا.(البته سال۷۲).خونه ای که خریده بودیم، یک حیاط بزرگ و یک باغچه زیبا داشت که کنار این باغچه یک درخت انجیر زیبا کاشته شده بود و وقتی انجیرهای این درخت می رسید، درشتیشون به اندازه یک گلابی بود.دلتون نخواد،شیرین و خوشمزه.دیگه کم کم به منزل جدید عادت کرده بودیم.فصل تابستون با تمام گرما و زیبایی هاش، دیگه کم کم داشت به پایان می رسید.خانواده م چون من تقریبا درسم خوب بود و دختر سر به زیر و درسخونی بودم،روی این موضوع که منو داخل یک مدرسه خوب ثبتنام کنند،بسیار حساس بودند.شهریور ماه بود و ما بعد از جستجوی تقریبا نصف مدارس کرج، به این نتیجه رسیدیم که تو مدرسه ای، بنام مدرسه انقلاب، که اون زمان بهش هتل انقلاب هم میگفتن، ثبت نام کردیم.ساختمان مدرسه انقلاب چون قبلا بیمارستان بوده و اون زمان میگفتن که ساخته شده ی دست خارجیهاست، نمای بسیار زیبا و شیکی داشت که هر کسی وارد مدرسه میشد، جذب نما و سازه ی اون میشد.خلاصه بعد از ثبتنام، منتظر موندم تا اول مهر بشه و بریم به سوی فراگیری علم و دانش، غافل از اینکه،زندگی هزار و یک جور بازی سر آدم در میاره که ازش بیخبری.
سال ۱۳۷۲ بود.بعد فروختن خونه ی سه طبقه ای که داشتیم، اسباب کشی کردیم و اومدیم یك خونه ی ویلائی بزرگ.من اون زمان می رفتم کلاس دوم راهنمائی.یک دختر بشاش و سر زنده که همه چی بر وفق مرادش بود و خوب پیش می رفت.فصل تابستون بود که اومدیم منزل جدیدمون. شنیده بودیم که کرج(گوهردشت) و اطرافش، شهر کوچیکیه ولی در عین حال، خلوت و بسیار خوش آب و هوا.(البته سال۷۲).خونه ای که خریده بودیم، یک حیاط بزرگ و یک باغچه زیبا داشت که کنار این باغچه یک درخت انجیر زیبا کاشته شده بود و وقتی انجیرهای این درخت می رسید، درشتیشون به اندازه یک گلابی بود.دلتون نخواد،شیرین و خوشمزه.دیگه کم کم به منزل جدید عادت کرده بودیم.فصل تابستون با تمام گرما و زیبایی هاش، دیگه کم کم داشت به پایان می رسید.خانواده م چون من تقریبا درسم خوب بود و دختر سر به زیر و درسخونی بودم،روی این موضوع که منو داخل یک مدرسه خوب ثبتنام کنند،بسیار حساس بودند.شهریور ماه بود و ما بعد از جستجوی تقریبا نصف مدارس کرج، به این نتیجه رسیدیم که تو مدرسه ای، بنام مدرسه انقلاب، که اون زمان بهش هتل انقلاب هم میگفتن، ثبت نام کردیم.ساختمان مدرسه انقلاب چون قبلا بیمارستان بوده و اون زمان میگفتن که ساخته شده ی دست خارجیهاست، نمای بسیار زیبا و شیکی داشت که هر کسی وارد مدرسه میشد، جذب نما و سازه ی اون میشد.خلاصه بعد از ثبتنام، منتظر موندم تا اول مهر بشه و بریم به سوی فراگیری علم و دانش، غافل از اینکه،زندگی هزار و یک جور بازی سر آدم در میاره که ازش بیخبری.
بنام خدا
سال ۱۳۷۲ بود.بعد فروختن خونه ی سه طبقه ای که داشتیم، اسباب کشی کردیم و اومدیم یك خونه ی ویلائی بزرگ.من اون زمان می رفتم کلاس دوم راهنمائی.یک دختر بشاش و سر زنده که همه چی بر وفق مرادش بود و خوب پیش می رفت.فصل تابستون بود که اومدیم منزل جدیدمون. شنیده بودیم که کرج(گوهردشت) و اطرافش، شهر کوچیکیه ولی در عین حال، خلوت و بسیار خوش آب و هوا.(البته سال۷۲).خونه ای که خریده بودیم، یک حیاط بزرگ و یک باغچه زیبا داشت که کنار این باغچه یک درخت انجیر زیبا کاشته شده بود و وقتی انجیرهای این درخت می رسید، درشتیشون به اندازه یک گلابی بود.دلتون نخواد،شیرین و خوشمزه.دیگه کم کم به منزل جدید عادت کرده بودیم.فصل تابستون با تمام گرما و زیبایی هاش، دیگه کم کم داشت به پایان می رسید.خانواده م چون من تقریبا درسم خوب بود و دختر سر به زیر و درسخونی بودم،روی این موضوع که منو داخل یک مدرسه خوب ثبتنام کنند،بسیار حساس بودند.شهریور ماه بود و ما بعد از جستجوی تقریبا نصف مدارس کرج، به این نتیجه رسیدیم که تو مدرسه ای، بنام مدرسه انقلاب، که اون زمان بهش هتل انقلاب هم میگفتن، ثبت نام کردیم.ساختمان مدرسه انقلاب چون قبلا بیمارستان بوده و اون زمان میگفتن که ساخته شده ی دست خارجیهاست، نمای بسیار زیبا و شیکی داشت که هر کسی وارد مدرسه میشد، جذب نما و سازه ی اون میشد.خلاصه بعد از ثبتنام، منتظر موندم تا اول مهر بشه و بریم به سوی فراگیری علم و دانش، غافل از اینکه،زندگی هزار و یک جور بازی سر آدم در میاره که ازش بیخبری.