غمانگیز ترین بلایی ک میتونه سر دو نفر ک ی مدت خیلی باهم صمیمی بودن بیاد اینه ک؛
سر ی موضوع ک نتونستن باهم حرف بزنن از هم جدا شن و بعد بخوان برگردن و همه چی رو درست کنن...
انگار دو نفرشون خیلی میخوان ک همه چی درست بشه، ولی این وسط خیلی چیزا تغییر کرده!
شایدم جفتشون توی زمانی ک دور از هم گذروندن خیلی تغییر کردن، و اون لحظه ک میفهمن هیچ چیزی نمیتونه مثل قبل بشه خود جهنمه :)
سر ی موضوع ک نتونستن باهم حرف بزنن از هم جدا شن و بعد بخوان برگردن و همه چی رو درست کنن...
انگار دو نفرشون خیلی میخوان ک همه چی درست بشه، ولی این وسط خیلی چیزا تغییر کرده!
شایدم جفتشون توی زمانی ک دور از هم گذروندن خیلی تغییر کردن، و اون لحظه ک میفهمن هیچ چیزی نمیتونه مثل قبل بشه خود جهنمه :)
غمانگیز ترین بلایی ک میتونه سر دو نفر ک ی مدت خیلی باهم صمیمی بودن بیاد اینه ک؛
سر ی موضوع ک نتونستن باهم حرف بزنن از هم جدا شن و بعد بخوان برگردن و همه چی رو درست کنن...
انگار دو نفرشون خیلی میخوان ک همه چی درست بشه، ولی این وسط خیلی چیزا تغییر کرده!
شایدم جفتشون توی زمانی ک دور از هم گذروندن خیلی تغییر کردن، و اون لحظه ک میفهمن هیچ چیزی نمیتونه مثل قبل بشه خود جهنمه :)