قسمت ششم

یکی از موتوریا،وقتی جواب دادن رضا دید،خیلی کفری شد و با عصبانیت گفت: زبونتم که درازه و رو به من کرد و گفت: کارت شناسائی ..اون زمان ، دخترای همسن و سال من،کم پیش می اومد که کارت شناسائی همراهشون باشه.بنابراین، جواب دادم: همراهم نیست.با جدیت بیشتر گفت: کارت مدرسه...مثل بچه های خوب و راستگو،کارت ورود به مدرسمو بیرون آوردم و تحویلشون دادم. یکیشون در حالی که داشت سوار موتور می شد گفت: حالا به پدرو مادراتون بگید بیان کلانتری.... تا حالتون جا بیاد.من با التماس گفتم: نه تو رو خدا کارتمو نبرید ،بدون کارت مدرسه راه نمیدن منو..ولی موتورو روشن کردن و با سرعت رفتن.رضا ،دستمو گرفت و گفت: فریبا نگران نباش ، تا آخر شب ،کارتتو می گیرم و فردا قبل مدرسه بهت می رسونم .گفتم: چجوری آخه؟! رضا ادامه داد: با بابام میرم می گیرم،تو فقط اصلا نگران نباش.در حالی که گریه می کردم،گفتم : باشه و از هم جدا شدیم...

قسمت ششم یکی از موتوریا،وقتی جواب دادن رضا دید،خیلی کفری شد و با عصبانیت گفت: زبونتم که درازه و رو به من کرد و گفت: کارت شناسائی ..اون زمان ، دخترای همسن و سال من،کم پیش می اومد که کارت شناسائی همراهشون باشه.بنابراین، جواب دادم: همراهم نیست.با جدیت بیشتر گفت: کارت مدرسه...مثل بچه های خوب و راستگو،کارت ورود به مدرسمو بیرون آوردم و تحویلشون دادم. یکیشون در حالی که داشت سوار موتور می شد گفت: حالا به پدرو مادراتون بگید بیان کلانتری.... تا حالتون جا بیاد.من با التماس گفتم: نه تو رو خدا کارتمو نبرید ،بدون کارت مدرسه راه نمیدن منو..ولی موتورو روشن کردن و با سرعت رفتن.رضا ،دستمو گرفت و گفت: فریبا نگران نباش ، تا آخر شب ،کارتتو می گیرم و فردا قبل مدرسه بهت می رسونم .گفتم: چجوری آخه؟! رضا ادامه داد: با بابام میرم می گیرم،تو فقط اصلا نگران نباش.در حالی که گریه می کردم،گفتم : باشه و از هم جدا شدیم...
پسند
عشق
5
2 نظرات 0 اشتراک گذاری 0 هدیه ها
هدایای ارسالی

برای حمایت از این پست،هدیه بفرستید