• با سلام خدمت همه دوستان عزیز


    اینجانب سما آبادان ادمین برنامه دیدوچت از تمامی آقایان و خانم هایی که مایل به فعالیت در یک محیط آرام و به دور از حاشیه در فضای مجازی هستند دعوت مینمایم برنامه دیدو چت را نصب کنید و به جمع دوستانه ما بپیوندید.

    جهت پاسخ به هر سوالی در مورد برنامه درخدمتم❤️
    #دیدو_چت
    #برنامه
    #عشقولانه
    #مجازی
    با سلام خدمت همه دوستان عزیز اینجانب سما آبادان ادمین برنامه دیدوچت از تمامی آقایان و خانم هایی که مایل به فعالیت در یک محیط آرام و به دور از حاشیه در فضای مجازی هستند دعوت مینمایم برنامه دیدو چت را نصب کنید و به جمع دوستانه ما بپیوندید. جهت پاسخ به هر سوالی در مورد برنامه درخدمتم❤️ #دیدو_چت #برنامه #عشقولانه #مجازی
    عشق
    پسند
    11
    0 Comments 0 Shares 52 0 هدیه ها
  • عزرائیل آمده جونتون بگیر جون خودت بگیر یاعشقت
    ،،
    کامنت بزاری
    عزرائیل آمده جونتون بگیر جون خودت بگیر یاعشقت ،، کامنت بزاری
    پسند
    عشق
    10
    0 Comments 0 Shares 42 0 هدیه ها
  • سلام عزیزان دلم یه خبر خوب براتون دارم برنامه دیدو چت نصب کنید هرشب برنامه داریم بازی چالش چیستان گفتگو و خیلی برنامه های دیگه دیگه اصلاااا حوصله اتون سر نمیره هر شب هر روز سرگرمی دارید تو برنامه دیدو چت بدوو بیاید دوستایی جدید پیدا کنید منتظرتونم عشق های من
    سلام عزیزان دلم یه خبر خوب براتون دارم برنامه دیدو چت نصب کنید هرشب برنامه داریم بازی چالش چیستان گفتگو و خیلی برنامه های دیگه دیگه اصلاااا حوصله اتون سر نمیره هر شب هر روز سرگرمی دارید تو برنامه دیدو چت بدوو بیاید دوستایی جدید پیدا کنید منتظرتونم عشق های من
    پسند
    عشق
    7
    0 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • عشق های دلم ببیند این برنامه دیدو چت اتاق یاس مهر اینم ایدی من بدووییی منو فالو کنید بیاید تو برنامه من منتظر حضور زیباهتون هستم بدوووو قشنگایی من منو فالو کنید هرکی از طرف من بیاد بیا دیدو چت بیا اتاق یاس مهر از طرف من هدیه داره
    هدیه
    پول💸💸💸💸
    سکه💎💎💎💎
    عشق های دلم ببیند این برنامه دیدو چت اتاق یاس مهر اینم ایدی من بدووییی منو فالو کنید بیاید تو برنامه من منتظر حضور زیباهتون هستم بدوووو قشنگایی من منو فالو کنید هرکی از طرف من بیاد بیا دیدو چت بیا اتاق یاس مهر از طرف من هدیه داره هدیه پول💸💸💸💸 سکه💎💎💎💎
    پسند
    عشق
    7
    0 Comments 0 Shares 80 هدیه ها
  • خانواده فقط ارتباط خونی نیست. خانواده کسانی هستند که شما را همان طوری که هستید، قبول میکنند. کسانی که برای دیدن لبخند شما هر کاری انجام می دهند، و دوستتان دارند فارغ از هرچه هستید.
    راز یک خانواده خوشبخت این است که اعضای خانواده یاد گرفته اند که به یکدیگر عشق بورزند
    کابران هزارگپ خوشحال میشم برنامه دیدو چت نصب کنن و عضوی از خانواده ما در یاس مهر بشید
    خانواده فقط ارتباط خونی نیست. خانواده کسانی هستند که شما را همان طوری که هستید، قبول میکنند. کسانی که برای دیدن لبخند شما هر کاری انجام می دهند، و دوستتان دارند فارغ از هرچه هستید. راز یک خانواده خوشبخت این است که اعضای خانواده یاد گرفته اند که به یکدیگر عشق بورزند کابران هزارگپ خوشحال میشم برنامه دیدو چت نصب کنن و عضوی از خانواده ما در یاس مهر بشید
    پسند
    عشق
    6
    0 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • ارزشمندترین مکان هایی که میتوان در دنیا حضور داشت:
    در فکرِ مـــادر
    در قلب مـــــادر
    و در دعای مـــــــــــادر
    مرسی که مثل یک مادر همیشه در کنارمون هستی و خواهی بود
    ارزشمندترین مکان هایی که میتوان در دنیا حضور داشت: در فکرِ مـــادر در قلب مـــــادر و در دعای مـــــــــــادر مرسی که مثل یک مادر همیشه در کنارمون هستی و خواهی بود
    پسند
    عشق
    8
    0 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • پسند
    عشق
    16
    1 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • تا آخر گوش کن
    تا آخر گوش کن
    پسند
    عشق
    10
    0 Comments 0 Shares 41 0 هدیه ها
  • عشق ومهربانی
    عشق ومهربانی
    پسند
    2
    0 Comments 0 Shares 0 هدیه ها
  • بنام خدا
    مهر ماه رسید و با کلی ذوق و شوق رهسپار مدرسه شدم.معلم های خوبی داشتم و همون روزهای اول،دوستان زیادی پیدا کردم.اوایل،كه به مدرسه مي رفتم، سرویس نداشتم و خودم می رفتم و بر می گشتم.چند روز بعد خانوادم تصميم گرفتن كه ،سرویس ثبتنام كنن. سرویس آقای پروانه.همیشه بعداز ظهری بودم و ساعت ۱۱:۳٠ می رفتم سر خیابون می ایستادم تا سرویس بیاد.چند تا از دخترای محل،که مدرسه انقلاب ثبتنام کرده بودن، با من سر خیابون می ایستادن، برای سرویس.یکی از این دخترا،اسمش فاطمه بود.یک دختر زیبا، با موهای قهوه ای و مژه های پر و فر بلند.فاطمه همسن من بود.سر صحبت باز شد و من و فاطی رفیق شدیم.روزها به همین منوال سپری می شد.کم کم سر و کله ی چند تا از پسرای محل، دم ایستگاه سرويس پیدا شد.وقتی میومدیم سوار سرویس بشیم،آقایون میومدن و عصری هم وقتی بر می گشتیم،میدیدیم ایستادن و صحبت می کنن.و ما رو زير نظر دارن. فاطمه همه شونو می شناخت چون هم محلی و چند سالی همسایه بودن.چند وقتی بود، متوجه نگاه های سنگین یکی از همین پسرا شده بودم.اسمش رضا بود،چشم و ابرو مشکی با قد تقریبا متوسط حدودا می تونم بگم,178.چشمهای قهوه ای با سبیل های پر مشکی.اون زمان مد بود پسرا سیبیل میزاشتن و شلوار بگ می پوشیدن.رضا، پسرخوش چهره و خوش تیپی بنظرم اومد.بعد از اینکه متوجه نگاه های رضا شدم،توجه من هم متقابلا به او جلب شد و عادت کرده بودم که وقتی میرم سوار سرویس بشم،بیاد و دورادور ببینمش.نگاه هامون کم کم عمیق شده بود.آروم آروم داشت دلم پیشش گیر می کرد.متنفر شده بودم از روزای جمعه. می دونید چرا؟چون تعطیل بود و من نمی تونستم رضا رو ببینم.برای یه دختر کلاس دوم راهنمائی خیلی زود بود که عشق بیاد سراغش،،ولی چه میشه کرد!! عشق هم مثل بقیه ی وقایع زندگی، غیر قابل پیش بینیست.❤❤
    #داستان_زندگی#قصه_شب#لاو_استوری
    بنام خدا مهر ماه رسید و با کلی ذوق و شوق رهسپار مدرسه شدم.معلم های خوبی داشتم و همون روزهای اول،دوستان زیادی پیدا کردم.اوایل،كه به مدرسه مي رفتم، سرویس نداشتم و خودم می رفتم و بر می گشتم.چند روز بعد خانوادم تصميم گرفتن كه ،سرویس ثبتنام كنن. سرویس آقای پروانه.همیشه بعداز ظهری بودم و ساعت ۱۱:۳٠ می رفتم سر خیابون می ایستادم تا سرویس بیاد.چند تا از دخترای محل،که مدرسه انقلاب ثبتنام کرده بودن، با من سر خیابون می ایستادن، برای سرویس.یکی از این دخترا،اسمش فاطمه بود.یک دختر زیبا، با موهای قهوه ای و مژه های پر و فر بلند.فاطمه همسن من بود.سر صحبت باز شد و من و فاطی رفیق شدیم.روزها به همین منوال سپری می شد.کم کم سر و کله ی چند تا از پسرای محل، دم ایستگاه سرويس پیدا شد.وقتی میومدیم سوار سرویس بشیم،آقایون میومدن و عصری هم وقتی بر می گشتیم،میدیدیم ایستادن و صحبت می کنن.و ما رو زير نظر دارن. فاطمه همه شونو می شناخت چون هم محلی و چند سالی همسایه بودن.چند وقتی بود، متوجه نگاه های سنگین یکی از همین پسرا شده بودم.اسمش رضا بود،چشم و ابرو مشکی با قد تقریبا متوسط حدودا می تونم بگم,178.چشمهای قهوه ای با سبیل های پر مشکی.اون زمان مد بود پسرا سیبیل میزاشتن و شلوار بگ می پوشیدن.رضا، پسرخوش چهره و خوش تیپی بنظرم اومد.بعد از اینکه متوجه نگاه های رضا شدم،توجه من هم متقابلا به او جلب شد و عادت کرده بودم که وقتی میرم سوار سرویس بشم،بیاد و دورادور ببینمش.نگاه هامون کم کم عمیق شده بود.آروم آروم داشت دلم پیشش گیر می کرد.متنفر شده بودم از روزای جمعه. می دونید چرا؟چون تعطیل بود و من نمی تونستم رضا رو ببینم.برای یه دختر کلاس دوم راهنمائی خیلی زود بود که عشق بیاد سراغش،،ولی چه میشه کرد!! عشق هم مثل بقیه ی وقایع زندگی، غیر قابل پیش بینیست.❤❤ #داستان_زندگی#قصه_شب#لاو_استوری
    پسند
    2
    0 Comments 0 Shares 0 هدیه ها