میگریزم تا ابد از شرّ این دیدارها
حد و مرز عشق را دانستم اما با جنون؛
بی محابا رد شدم از مرزِ آن هشدارها
توبهٔ گرگ است میدانم، پشیمان نیست او
چون که در این راه من هم توبه کردم بارها
گفتمش آن راز را، اما هویدا کرد و رفت
محرمی دیگر نمیبینم، به جز دیوارها
مست باید بود و لایعقل، در این دنیای پست
چون که دائم میرسد، بر عاقلان آزارها
رتبه هر کس در این عالم، به انسان بودن است
کشته شد انسانیت ، با دستِ بی مقدارها
کافر مطلق بخوانیدم، اگر این است دین
آبروی شرع را بُردید، ای دین دارها.
میگریزم تا ابد از شرّ این دیدارها
حد و مرز عشق را دانستم اما با جنون؛
بی محابا رد شدم از مرزِ آن هشدارها
توبهٔ گرگ است میدانم، پشیمان نیست او
چون که در این راه من هم توبه کردم بارها
گفتمش آن راز را، اما هویدا کرد و رفت
محرمی دیگر نمیبینم، به جز دیوارها
مست باید بود و لایعقل، در این دنیای پست
چون که دائم میرسد، بر عاقلان آزارها
رتبه هر کس در این عالم، به انسان بودن است
کشته شد انسانیت ، با دستِ بی مقدارها
کافر مطلق بخوانیدم، اگر این است دین
آبروی شرع را بُردید، ای دین دارها.