گاهی اوقات با خودم فکر میکنم شاید او از همان اول نیز هیچ حسی به من نداشته است.
اما یادِ لمس هایِ پی در پیاش ، نوازش های لطیفش و آن بوسه هایِ شیرینش که می افتم ، تمامِ آن فکرها از سرم میپرند.
گمان نکنم آدمی بتواند بدون داشتنِ حسی به فردی این کار هارا با او انجام دهد ، نمیدانم.
تا به امروز بدون من مانده است ، زنده!
آدمی که تورا دوست داشته باشد نمیتواند بعد از چندروز زنده بماند...
آدمِ مجنون بدون لیلی میمیرد ، دق میکنم ، ذره ذره میشود و در آخر پوچ.
من آن مجنون بودم ، همان مجنونی که از درون پوچ شده و رفته است ولی جسمی بی تحرک و زنده را به جای گذاشته است.
من همانم ، همان مجنونِ کوته فکری که فکر میکرد لیلی او را دوست دارد.
اصلا همان فرهادی هستم که شیرینش در پی دیگری میگشت.
هرچه تلاش کردم برایش او ندید ، او فقط دیگری را میدید.
همان دیگری که نمیدانم کیست و چیست ، و لعنت به آن دیگری...!
#HNIR
گاهی اوقات با خودم فکر میکنم شاید او از همان اول نیز هیچ حسی به من نداشته است.
اما یادِ لمس هایِ پی در پیاش ، نوازش های لطیفش و آن بوسه هایِ شیرینش که می افتم ، تمامِ آن فکرها از سرم میپرند.
گمان نکنم آدمی بتواند بدون داشتنِ حسی به فردی این کار هارا با او انجام دهد ، نمیدانم.
تا به امروز بدون من مانده است ، زنده!
آدمی که تورا دوست داشته باشد نمیتواند بعد از چندروز زنده بماند...
آدمِ مجنون بدون لیلی میمیرد ، دق میکنم ، ذره ذره میشود و در آخر پوچ.
من آن مجنون بودم ، همان مجنونی که از درون پوچ شده و رفته است ولی جسمی بی تحرک و زنده را به جای گذاشته است.
من همانم ، همان مجنونِ کوته فکری که فکر میکرد لیلی او را دوست دارد.
اصلا همان فرهادی هستم که شیرینش در پی دیگری میگشت.
هرچه تلاش کردم برایش او ندید ، او فقط دیگری را میدید.
همان دیگری که نمیدانم کیست و چیست ، و لعنت به آن دیگری...!
#HNIR