• بیاید بوستون کنم ویروس بگیرید😷🤧😘
    بیاید بوستون کنم ویروس بگیرید😷🤧😘
    پسند
    3
    2 نظرات 0 اشتراک گذاری 200 هدیه ها
  • بله تو دیدوچت عروسی برید میتونید بقیه ببیند و لذت میبرند و عشق کند کسی که دنبال لایوتصویری هست و میتونید هنر خودتون نشان بدهید
    #دیدوچت
    #عشق
    #عشق
    #محبت
    #صداقت
    #احترام
    #اعتماد
    #بوس
    #سماآبادان
    https://3tr.ir/shop/didochat?id=1576
    بله تو دیدوچت عروسی برید میتونید بقیه ببیند و لذت میبرند و عشق کند کسی که دنبال لایوتصویری هست و میتونید هنر خودتون نشان بدهید #دیدوچت #عشق #عشق #محبت #صداقت #احترام #اعتماد #بوس #سماآبادان https://3tr.ir/shop/didochat?id=1576
    عشق
    پسند
    11
    0 نظرات 0 اشتراک گذاری 30 0 هدیه ها
  • بله پیکی ببین دوتا خواهر در دیدوچت من سری دوم گرفتم چون سری اول همگی دستشون درد نکن من شرمنده کردند ونذاشتن ببازم این کل کل پی کی من جونم به خواهرم میدهم فقط میخواستیم بقیه چه کار میکند دم همه گرم عالی بود بوس بهتون بچه های دیدوچت بامرام #دیدوچت #پی کی #سارا آبادان#سماآبادان
    بله پیکی ببین دوتا خواهر در دیدوچت من سری دوم گرفتم چون سری اول همگی دستشون درد نکن من شرمنده کردند ونذاشتن ببازم این کل کل پی کی من جونم به خواهرم میدهم فقط میخواستیم بقیه چه کار میکند دم همه گرم عالی بود بوس بهتون بچه های دیدوچت بامرام #دیدوچت #پی کی #سارا آبادان#سماآبادان
    عشق
    پسند
    17
    5 نظرات 1 اشتراک گذاری 204 0 هدیه ها
  • 😍 تور وان_ترکیه🙃
    ✨خدمات تور وان شامل✨
    🌹3شب و4روز اقامت در هتل باصبحانه
    🌹حرکت از کرج 1403/7/11
    🌹برگشت از وان15
    🌹رسیدن به کرج 16 مهر میباشد
    🌹اتوبوس وی آی پی 25نفره تخت خواب شو
    🌹لیدرمجرب فارسی زبان
    🌹 روی کشتی" فستاکف" بازی وشنا وزن وبرقص همراه با دیجی
    🌹بیمه مسافرتی
    🌹گشت شهری
    🌹تور شاد کشتی
    بازدید ازجزیره آکدامار
    بازدید ازخانه گربه ها
    بازدید ازخانه وارونه
    بازدید از کارگاه نقره سازی
    بازدید ازپل شیشه ای ادرمیت
    ساحل زیبای ادرمیت
    هزینه های ورودی به عهده گردشگر هست


    ,🌹قیمت تور @6900/000
    🌷 کنسلی به عهده مسافر است
    که جایگزین کند
    انتخاب صندلی دراتوبوس
    براساس الویت ثبت نام
    واریز به شماره کارت
    6037997407094367ناهید پیشگاهی

    ☎️ 09121156028 تلفن تماس

    فرصت ثبت نام به علت رزروهتلها واریز هزینه از همین الان میباشد
    منتظر حضور گرمتان هستم
    🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
    😍 تور وان_ترکیه🙃 ✨خدمات تور وان شامل✨ 🌹3شب و4روز اقامت در هتل باصبحانه 🌹حرکت از کرج 1403/7/11 🌹برگشت از وان15 🌹رسیدن به کرج 16 مهر میباشد 🌹اتوبوس وی آی پی 25نفره تخت خواب شو 🌹لیدرمجرب فارسی زبان 🌹 روی کشتی" فستاکف" بازی وشنا وزن وبرقص همراه با دیجی 🌹بیمه مسافرتی 🌹گشت شهری 🌹تور شاد کشتی بازدید ازجزیره آکدامار بازدید ازخانه گربه ها بازدید ازخانه وارونه بازدید از کارگاه نقره سازی بازدید ازپل شیشه ای ادرمیت ساحل زیبای ادرمیت هزینه های ورودی به عهده گردشگر هست ,🌹قیمت تور @6900/000 🌷 کنسلی به عهده مسافر است که جایگزین کند انتخاب صندلی دراتوبوس براساس الویت ثبت نام واریز به شماره کارت 6037997407094367ناهید پیشگاهی ☎️ 09121156028 تلفن تماس فرصت ثبت نام به علت رزروهتلها واریز هزینه از همین الان میباشد منتظر حضور گرمتان هستم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
    پسند
    عشق
    6
    1 نظرات 0 اشتراک گذاری 0 هدیه ها
  • #من دلم زیاد تنگ شده #گاش قدرشومیدونستم #اه #اونهای که پدر دارن قدر بدون #سماآبادان #حالم بد #ای گاش یکباره میدیدمت پاهاتو میبوسیدم
    #من دلم زیاد تنگ شده #گاش قدرشومیدونستم #اه #اونهای که پدر دارن قدر بدون #سماآبادان #حالم بد #ای گاش یکباره میدیدمت پاهاتو میبوسیدم
    عشق
    پسند
    دوست نداشتم
    12
    1 نظرات 0 اشتراک گذاری 279 2000 هدیه ها
  • گاهی اوقات با خودم فکر میکنم شاید او از همان اول نیز هیچ حسی به من نداشته است.
    اما یادِ لمس هایِ پی در پی‌اش ، نوازش های لطیفش و آن بوسه هایِ شیرینش که می افتم ، تمامِ آن فکرها از سرم میپرند.
    گمان نکنم آدمی بتواند بدون داشتنِ حسی به فردی این کار هارا با او انجام دهد ، نمیدانم.
    تا به امروز بدون من مانده است ، زنده!
    آدمی که تورا دوست داشته باشد نمیتواند بعد از چندروز زنده بماند...
    آدمِ مجنون بدون لیلی میمیرد ، دق میکنم ، ذره ذره می‌شود و در آخر پوچ.
    من آن مجنون بودم ، همان مجنونی که از درون پوچ شده و رفته است ولی جسمی بی تحرک و زنده را به جای گذاشته است.
    من همانم ، همان مجنونِ کوته فکری که فکر می‌کرد لیلی او را دوست دارد.
    اصلا همان فرهادی هستم که شیرینش در پی دیگری میگشت‌.
    هرچه تلاش کردم برایش او ندید ، او فقط دیگری را میدید.
    همان دیگری که نمیدانم کیست و چیست ، و لعنت به آن دیگری...!
    #HNIR
    گاهی اوقات با خودم فکر میکنم شاید او از همان اول نیز هیچ حسی به من نداشته است. اما یادِ لمس هایِ پی در پی‌اش ، نوازش های لطیفش و آن بوسه هایِ شیرینش که می افتم ، تمامِ آن فکرها از سرم میپرند. گمان نکنم آدمی بتواند بدون داشتنِ حسی به فردی این کار هارا با او انجام دهد ، نمیدانم. تا به امروز بدون من مانده است ، زنده! آدمی که تورا دوست داشته باشد نمیتواند بعد از چندروز زنده بماند... آدمِ مجنون بدون لیلی میمیرد ، دق میکنم ، ذره ذره می‌شود و در آخر پوچ. من آن مجنون بودم ، همان مجنونی که از درون پوچ شده و رفته است ولی جسمی بی تحرک و زنده را به جای گذاشته است. من همانم ، همان مجنونِ کوته فکری که فکر می‌کرد لیلی او را دوست دارد. اصلا همان فرهادی هستم که شیرینش در پی دیگری میگشت‌. هرچه تلاش کردم برایش او ندید ، او فقط دیگری را میدید. همان دیگری که نمیدانم کیست و چیست ، و لعنت به آن دیگری...! #HNIR
    پسند
    عشق
    13
    0 نظرات 0 اشتراک گذاری 0 هدیه ها
  • دوست داشتم مرا ببوسد ولی نمی‌دانستم چگونه این را از او بخواهم
    لحظه رفتن بود ، ناگهان برگشت و نگاهی به چشمانم کرد و گفت میتوانم تو را ببوسم؟
    چه میگفتم؟جز باشد جوابی نداشتم
    بوسید ، آرام و لطیف مرا بوسید ، کاش میتوانستم بگویم عزیز جانم محکم‌تر...
    چنین بوسه کوچکی کافی نیست!
    اما نتوانستم بگویم ، همان بوسه کوچک نیز برایم کافی بود.
    همان بوسه میتواند انگیزه‌ای برای ادامه دادن به زندگی‌ام باشد...
    اگر از من بپرسند چرا زنده ای و انگیزه‌ات چیست قبلا جوابی نداشتم ولی مِن بعد میتوانم بگویم وجود او و بوسه دل‌انگیزِ او.
    #HNIR
    دوست داشتم مرا ببوسد ولی نمی‌دانستم چگونه این را از او بخواهم لحظه رفتن بود ، ناگهان برگشت و نگاهی به چشمانم کرد و گفت میتوانم تو را ببوسم؟ چه میگفتم؟جز باشد جوابی نداشتم بوسید ، آرام و لطیف مرا بوسید ، کاش میتوانستم بگویم عزیز جانم محکم‌تر... چنین بوسه کوچکی کافی نیست! اما نتوانستم بگویم ، همان بوسه کوچک نیز برایم کافی بود. همان بوسه میتواند انگیزه‌ای برای ادامه دادن به زندگی‌ام باشد... اگر از من بپرسند چرا زنده ای و انگیزه‌ات چیست قبلا جوابی نداشتم ولی مِن بعد میتوانم بگویم وجود او و بوسه دل‌انگیزِ او. #HNIR
    عشق
    پسند
    13
    0 نظرات 0 اشتراک گذاری 0 هدیه ها
  • قسمت پنجم


    بنام خدا

    خداوند خیلی رحم کرد. نفس راحتی کشیدیم و سمت منزل خواهرم رهسپار شدیم.خلاصه به خیر گذشت.اونشب تا صبح فقط کابوس می دیدم...وقتی جریانو برای خواهرم تعریف کردم ،یه کوچولو دعوا که نمیشه گفت ،ولی خیلی جدی بهم گفت:که دیگه حق ندارید ،جای خلوت برید.تو تپه های فرحزاد هر جور آدمی پیدا میشه و خدا خیلی بهتون رحم کرده.یکی دو روزی رو تهران موندم و برگشتم کرج.
    قسمت پنجم بنام خدا خداوند خیلی رحم کرد. نفس راحتی کشیدیم و سمت منزل خواهرم رهسپار شدیم.خلاصه به خیر گذشت.اونشب تا صبح فقط کابوس می دیدم...وقتی جریانو برای خواهرم تعریف کردم ،یه کوچولو دعوا که نمیشه گفت ،ولی خیلی جدی بهم گفت:که دیگه حق ندارید ،جای خلوت برید.تو تپه های فرحزاد هر جور آدمی پیدا میشه و خدا خیلی بهتون رحم کرده.یکی دو روزی رو تهران موندم و برگشتم کرج.
    پسند
    عشق
    7
    1 نظرات 0 اشتراک گذاری 0 هدیه ها
  • قسمت چهارم

    بنام خدا
    چند دقیقه ای صبر کردم..اومدم آروم در اتاقمو قفل کردم و وقتی مطمئن شدم که فعلا کسی نمیاد تو
    اتاق ،رفتم نشستم پشت میز تحریر و آروم آروم نامه رو باز کردم.وقتی نامه رو باز کردم ،اولین چیزی که نظرمو جلب کرد، بوی ادکلن مردونه ی فوق العاده ای بود که رضا به نامه زده بود.،فضای اتاقم پر شده بود از بوی ادکلون.نامه رو بردم نزدیک بینی و یک نفس عمیق کشیدم،طوری که بوی ادکلن وارد مغز و قلبم شد.چقدر دوست داشتم اون لحظه رخو.نامه رو پایین آوردم و شروع کردم به خوندن.(بنام آنکه تو را زیبا و مرا شیدا آفرید....)شروع نامه با این تیتر بود.چه جمله های زیبائی!؛چه خط خوبی هم داره ..وقتی نامه رو می خوندم،تو این دنیا نبودم، حسی که اون لحظه داشتم،قابل وصف نیست.بد جور عاشق این پسر چشم و ابرو مشکی شده بودم. شده بودم.فکر نمی کردم، تو سن ۱۴ سالگی، عاشق بشم، ولی شده بود دیگه.افسارش از دست ما خارج شده بود..نامه رو که تموم کردم،دوباره بو کردم بوسیدم و تو کشوی میز تحریرم گذاشتم و دربش رو قفل کردم.از اون روز به بعد،نامه نگاری من و رضا شروع شد.به قول معروف، تو نامه هامون دل میدادیم و قلوه می گرفتیم.طبق روال هر روز، می رفتم که سوار سرویس بشم،رضا هم به هوای دیدن من، میومد و کمی دورتر، می ایستاد و منو می دید یا بهتر بگم، نگاه می کرد تا سرویس بیاد و ما بریم.اون زمان،رضا تازه سربازیش تموم شده بود و هنوز کار مشخصی نداشت.یکی دو ماهی از دوستیمون میگذشت که رضا داخل یک شرکت، مشغول به کار شد.من اون زمان با اینکه ۱۴ سال بیشتر نداشتم ولی قد و هیکل درشت و بلندی داشتم.رضا وقتی کمی داخل شرکت جا افتاد، بهم گفت که می خواد بیاد با خانواده م صحبت کنه برای خواستگاری. بهش گفتم: "امکان نداره خانواده م قبول کنن، چون هنوز من خیلی کوچیکم و مهمتر از همه، دارم درس می خونم.رضا،گوشش بدهکار نبود. می گفت:" خوب، نامزد می کنیم و وقتی درس تو تموم شد، ازدواج می کنیم. "هر چی می خواستم از این تصمیم عجولانه منصرفش کنم،نمی شد.می گفت: ممکنه برات خواستگاه بیاد و پدرت راضی باشه که ازدواج کنی.گفتم: نه ،تا من خودم نخوام کسی نمی تونی منو وادار به ازدواج بکنه ؛ هر چی می خواستم قانعش کنم،نمی شد.ترجیح دادم فعلا حرفی نزنم....
    قسمت چهارم بنام خدا چند دقیقه ای صبر کردم..اومدم آروم در اتاقمو قفل کردم و وقتی مطمئن شدم که فعلا کسی نمیاد تو اتاق ،رفتم نشستم پشت میز تحریر و آروم آروم نامه رو باز کردم.وقتی نامه رو باز کردم ،اولین چیزی که نظرمو جلب کرد، بوی ادکلن مردونه ی فوق العاده ای بود که رضا به نامه زده بود.،فضای اتاقم پر شده بود از بوی ادکلون.نامه رو بردم نزدیک بینی و یک نفس عمیق کشیدم،طوری که بوی ادکلن وارد مغز و قلبم شد.چقدر دوست داشتم اون لحظه رخو.نامه رو پایین آوردم و شروع کردم به خوندن.(بنام آنکه تو را زیبا و مرا شیدا آفرید....)شروع نامه با این تیتر بود.چه جمله های زیبائی!؛چه خط خوبی هم داره ..وقتی نامه رو می خوندم،تو این دنیا نبودم، حسی که اون لحظه داشتم،قابل وصف نیست.بد جور عاشق این پسر چشم و ابرو مشکی شده بودم. شده بودم.فکر نمی کردم، تو سن ۱۴ سالگی، عاشق بشم، ولی شده بود دیگه.افسارش از دست ما خارج شده بود..نامه رو که تموم کردم،دوباره بو کردم بوسیدم و تو کشوی میز تحریرم گذاشتم و دربش رو قفل کردم.از اون روز به بعد،نامه نگاری من و رضا شروع شد.به قول معروف، تو نامه هامون دل میدادیم و قلوه می گرفتیم.طبق روال هر روز، می رفتم که سوار سرویس بشم،رضا هم به هوای دیدن من، میومد و کمی دورتر، می ایستاد و منو می دید یا بهتر بگم، نگاه می کرد تا سرویس بیاد و ما بریم.اون زمان،رضا تازه سربازیش تموم شده بود و هنوز کار مشخصی نداشت.یکی دو ماهی از دوستیمون میگذشت که رضا داخل یک شرکت، مشغول به کار شد.من اون زمان با اینکه ۱۴ سال بیشتر نداشتم ولی قد و هیکل درشت و بلندی داشتم.رضا وقتی کمی داخل شرکت جا افتاد، بهم گفت که می خواد بیاد با خانواده م صحبت کنه برای خواستگاری. بهش گفتم: "امکان نداره خانواده م قبول کنن، چون هنوز من خیلی کوچیکم و مهمتر از همه، دارم درس می خونم.رضا،گوشش بدهکار نبود. می گفت:" خوب، نامزد می کنیم و وقتی درس تو تموم شد، ازدواج می کنیم. "هر چی می خواستم از این تصمیم عجولانه منصرفش کنم،نمی شد.می گفت: ممکنه برات خواستگاه بیاد و پدرت راضی باشه که ازدواج کنی.گفتم: نه ،تا من خودم نخوام کسی نمی تونی منو وادار به ازدواج بکنه ؛ هر چی می خواستم قانعش کنم،نمی شد.ترجیح دادم فعلا حرفی نزنم....
    پسند
    عشق
    5
    0 نظرات 0 اشتراک گذاری 0 هدیه ها