رتبه بندی کاربران
برترین های هزارگپ را بشناسید
-
لطفا وارد شوید، برای لایک کردن، اشتراک گذاری و نظر در مورد این!
-
-
-
-
یه افسانه در مورد ساعت های جفت هست که میگه :
00:00 - یه چیزی ارزو کن؛ دوستت داره.
01:01 - به تو فکر می کنه
02:02 - او بدون تو نمیتونه
03:03 - خوابت رو می بینه
04:04 - یک بوسه ی عاشقی، بغل
05:05 - همیشه برای هم هستید، میمیره برات
06:06 - دوستت داره، میپرستدت
07:07 - صلح و دوستی، عشق
08:08 - یک فرد مو مشکی بهت علاقه داره
09:09 - میبینیش و قلبت الکیلی میشه
10:10 - یه نفر به موهای خرمایی دوست داره
11:11 - بدون تو ناراحته
12:12 - قرار ملاقات
13:13 - با یکی بزودی اشنا میشی که دوسش داری
14:14 - خیلی دوست داره عاشقانه
15:15 - یه پوست گندمی کنارته که بهش عشق میورزه
16:16 - به هم میرسید، صبرکنید
17:17 - حرفش درسته
18:18 - حسوده
19:19 - احساساتشو قایم میکنه
20:20 - یکی بهت زنگ میزنه که تصورشم نداری
21:21 - با نگاه دلش رو بقاپ و مال خودت کن
22:22 - ازت خوشش میاد
23:23 - محبت و مهربانی از طرف کراش
.یه افسانه در مورد ساعت های جفت هست که میگه : 00:00 - یه چیزی ارزو کن؛ دوستت داره. 01:01 - به تو فکر می کنه 02:02 - او بدون تو نمیتونه 03:03 - خوابت رو می بینه 04:04 - یک بوسه ی عاشقی، بغل 05:05 - همیشه برای هم هستید، میمیره برات 06:06 - دوستت داره، میپرستدت 07:07 - صلح و دوستی، عشق 08:08 - یک فرد مو مشکی بهت علاقه داره 09:09 - میبینیش و قلبت الکیلی میشه 10:10 - یه نفر به موهای خرمایی دوست داره 11:11 - بدون تو ناراحته 12:12 - قرار ملاقات 13:13 - با یکی بزودی اشنا میشی که دوسش داری 14:14 - خیلی دوست داره عاشقانه 15:15 - یه پوست گندمی کنارته که بهش عشق میورزه 16:16 - به هم میرسید، صبرکنید 17:17 - حرفش درسته 18:18 - حسوده 19:19 - احساساتشو قایم میکنه 20:20 - یکی بهت زنگ میزنه که تصورشم نداری 21:21 - با نگاه دلش رو بقاپ و مال خودت کن 22:22 - ازت خوشش میاد 23:23 - محبت و مهربانی از طرف کراش . -
-
-
ممنون ازاقا ساسان گل که مارا همراهی میکن تقدیم به شماممنون ازاقا ساسان گل که مارا همراهی میکن تقدیم به شما
-
.
داستان کوتاه 📚
"سنگــــریزه"
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد...
چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقهای زندگی میکرد، بقیهی اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد...
یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.!
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگریزهای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها چاه به مشکلی بر نمیخورد.!
مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.!
"دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود..."
🍀* مطمئن باشید؛ تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد...*. داستان کوتاه 📚 "سنگــــریزه" شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد... چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقهای زندگی میکرد، بقیهی اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد... یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.! چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگریزهای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها چاه به مشکلی بر نمیخورد.! مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.! "دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود..." 🍀* مطمئن باشید؛ تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد...* -